- نیم تخت
- نیمکت، صندلی پهن که چند نفر بتوانند روی آن پهلوی هم بنشینند، نیم تخت، نیم دست
معنی نیم تخت - جستجوی لغت در جدول جو
- نیم تخت
- نیمکت، تختی کوچک که بر بالای آن خوابند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیم پخته
آرخالق
تخت مقدم بر دیگر تختهاپیشینی، پیشکار: و این چند فصل را در جواب آن پیش تخت املا فرمودیم تا بواجبی آنرا تامل کند و عرض آن واجب دارد
کلاه خود، خیمۀ کوچک
لباس کوتاه مردانه یا زنانه که قسمت بالای تنه را می پوشاند، مجسمه ای که نیمۀ بالای بدن را نشان می دهد
نیماتاج تاج پارسی است تاج کوچک مرصع بجواهر جقه، تاجی که از دیبای مرسع بجواهر سازند و بر سر عروس گذارند: (جامه ای دارد زلعل و نیم تاجی از لباب عقل و دانش بر دو شد تا ایمن از وی نغنوی (حافظ. 3678 در وصف دختر رز)
آنچه که خوب پخته نشده: نیم جوش نیم پز
آنکه کاملا مست نشده
آنکه کاملا کشته و ذبح نشده
آنچه کخ کاملا سوخته نباشد: (هیزم نیم سوخته)، قطعه ای از پارچه سوخته
نوعی وسیله زینتی شبیه تاج نیمه که بر سر عروس می گذارند
تخت، مسند، برای مثال دست آفت بدو چگونه رسد / تا در او نیم دست دستور است (انوری - ۶۷) ، نیمکت
تاج کوچک مرصع، جقه
خوشبخت، سعادتمند، ایمن، اقبالمند، بختیار، بلنداقبال، بلندبخت، خجسته، خجسته طالع، خجسته فال، خوش طالع، جوان بخت، سفیدبخت، سعید، شادبخت، صاحب اقبال، صاحب دولت، طالع مند، فرّخ فال، فرخنده بخت، فرخنده طالع، مقبل، مستسعد، نیک اختر، نکوبخت، نیکوبخت
نیمۀ صورت، ویژگی عکس یا تصویری که نصف صورت را نشان بدهد
تقسیم شده به دو بخش نصف شده
نیمه صورت
روز شانزدهم از ماه دهم خوارزمی و آن از ایام معروف مغان خوارزم بود